همه ما بازیگری که بتواند نقش یک ویلن را خوب ایفا کند، تحسین می کنیم اما برخی بازیگران بیش از حد خوب نقش شرور خود را بازی می کنند؛ نوبت آن رسیده تا به این ایفای نقش های خارق العاده و ترسناک نگاهی دقیق تر بیندازیم.
- 1 - ۱) استنلی توچی در قامت جورج هاروی: هیولایی که با ظاهر مردی مهربان حاضر می شود
- 2 - ۲) کالین فارل در قامت پنگوئن: نسخه ای متفاوت از ویلن فراموش شده Batman
- 3 - ۳) روزماند پایک در قامت ایمی دون: عمق پنهان و حقیقی نفرت یک زن
- 4 - ۴) جیک جیلنهال در نقش لوئیس بلوم: یک موجود انسان نمای کنترل گر و بی احساس
- 5 - ۵) جان لیتگو در قامت آرتور میچل: بازیگری بی اندازه دوست داشتنی که یک Villain نابخشودنی شد
- 6 - ۶) ایملدا استانتون در قامت دلورس آمبریج: منفورترین شخصیت جهان جادویی Harry Potter
- 7 - ۷) آنتونی استار در قامت هوم لندر: اگر سوپرمن هیچ روح و قلبی نداشت
- 8 - ۸) هیوگو ویوینگ در قامت ایجنت اسمیت: کابوسی از جهان ماتریکس
- 9 - ۹) ویلم دفو در قامت گرین گابلین: شخصیتی آنقدر بی نقص که در دو جهان حاضر شد
- 10 - ۱۰) ایوان ریان در نقش رمزی بولتون: بزرگترین هیولای جهان فراموش شده جی.آر.آر. مارتین
- 11 - ۱۱) دیوید تننت در قامت کیلگریو: مردی از جنس کابوس های مارولی
- 12 - ۱۲) کریستین بیل در قامت پاتریک بیت من: یک Villain روانی بی رحم که دیوانه های دیگر را به خود جلب کرد
- 13 - ۱۳) رالف فاینز در قامت لرد وولدمورت: چه کسی می تواند لرد بی دماغ را فراموش کند؟
- 14 - ۱۴) جک گلیسون در قامت جافری براتیون: حاکم خودپرستی که همه ما منتظر مرگش بودیم
- 15 - ۱۵) واکین فینیکس در نقش کومودوس: امپراتور ویلن دروغین رم
- 16 - ۱۶) دنیل دی-لوئیس در قامت ویلیام «بیل قصاب» کاتینگ: شاهکاری دیگر از بهترین بازیگر تاریخ سینما
- 17 - ۱۷) کریستوف والتز در قامت هانز لاندا: موجودی بی رحم و جهنمی با ظاهری انسانی
- 18 - ۱۸) آنتونی هاپکینز و مس میکلسن در قامت هانیبال لکتر: دو روی سکه ای از جهنم
- 19 - ۱۹) هیث لجر در قامت جوکر: یک روانی با صورتی سفید و لبخندی خونین
- 20 - ۲۰) خاویر باردم در قامت آنتون چیگور: معنای واقعی و بی نقص کلمه ویلن
۱) استنلی توچی در قامت جورج هاروی: هیولایی که با ظاهر مردی مهربان حاضر می شود

نقش آفرینی دلهره آور استنلی توچی در نقش جورج هاروی فیلم The Lovely Bones (2009) یکی از آزاردهنده ترین تصویرسازی های شرورانه در تاریخ سینماست. در نقش یک قاتل زنجیره ای که دختران جوان، از جمله شخصیت اصلی فیلم سوزی سالمون را شکار می کند، توچی چنان قانع کننده یک شکارچی را تجسم بخشید که حتی خودش هم از این نقش احساس ناراحتی می کرد. بازی او نامزدی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برایش به ارمغان آورد؛ با این حال، بعدها اعتراف کرد که از پذیرفتن این نقش پشیمان است و آن را تجربه ای «وحشتناک» و «دشوار» خواند.
برخلاف شرورهای هیولای آشکار، هاروی فردی معمولی به نظر می رسد؛ همسایه ای که خانه های عروسکی می سازد و ظاهراً مهربان است. توانایی توچی در کم اهمیت نشان دادن شرارت این شخصیت، همانطور که کارگردان پیتر جکسون در نظر داشت، هاروی را از قبل هم ترسناک تر می کند. جکسون دقیقاً به دلیل زمان بندی کمدی توچی او را برای این نقش انتخاب کرد. با این باور که او می تواند بدون اغراق دراماتیک، نقش را اجرا کند و به هاروی واقع گرایی وحشتناکی ببخشد. فشار روانی این نقش روی توچی آشکار بود؛ او خود را در تحقیقات درباره قاتلان زنجیره ای غرق کرد، صورتش را تغییر داد و بعدها اعتراف کرد که «سعی کرد از این نقش فرار کند».
۲) کالین فارل در قامت پنگوئن: نسخه ای متفاوت از ویلن فراموش شده Batman

دگرگونی کالین فارل در نقش پنگوئن فیلم The Batman (2022) و سریال The Penguin (2024) یک کلاس استادانه در شرارت به نمایش گذاشت که ترکیبی از خشونت، آسیب پذیری و کاریزمای نفرت انگیر را ارائه می دهد. بازی فارل آنقدر باورپذیر است که به سختی می توان او را تشخیص داد! البته پروتزهایی که هر روز سه ساعت زمان می برد تا روی صورتش نصب شوند هم بی تاثیر نیستند؛ زمانی که او اولین بار انعکاس خود را در آینه دید، تصویر مقابل را «آزاردهنده» توصیف کرد. پنگوئن او نه یک گانگسترِ مسخره با چتر مانند نسخه های قبلی، بلکه یک رئیس مافیای بی رحم بوده که از The Godfather و The Sopranos الهام گرفته است.
آز کاب در اجرای فارل یک قربانی تراژیک است. بازی برنده گلدن گلوب او در سریال The Penguin نشان دهنده صعود این شخصیت در دنیای زیرین گاتهام است که با ضربه های روحی و رابطه مرشد و شاگردی تحریف شده ای شبیه به Breaking Bad پیش می رود. منتقدان از فارل به خاطر حفظ تعادل بین خشونت آز و نگاه های گذرای انسانی اش تمجید کرده اند و او را به شکلی ترسناک، قابل درک خوانده اند.
۳) روزماند پایک در قامت ایمی دون: عمق پنهان و حقیقی نفرت یک زن

ایفای نقش روزماند پایک در نقش ایمی دون فیلم Gone Girl (2014) به شکلی بی نقص شرارت روان شناختی که خشونت حساب شده را با جذابیت آزاردهنده ترکیب می کند، نشان می دهد. پایک در نقش همسری فریبکار که ناپدید شدن خود را جعل می کند تا شوهرش را به قتل متهم کند، چنان بازی نگران کننده ای ارائه داد که حتی کارگردان دیوید فینچر گاهی خودش هم طرف او را می گرفت. اجرای نامزد اسکار او بر دوگانگی استوار است؛ ایمی هم قربانی انتظارات جامعه است و هم یک شکارچی بی رحم که از زنانگی به عنوان سلاحی مرگبار برای انتقام استفاده می کند.
نبوغ پایک در این است که هیولا بودن ایمی را پنهان نگه می دارد. مونولوگ معروف «دختر سرد»، یک نقدِ تند از انتظارات اجتماع از زنان، به مانیفست یک شرور تبدیل می شود! آن هم با اجرایی دقیق و یخ زده. با این حال، پایک مطمئن می شود که ایمی به یک شرور کارتونی بدل نشود! او محصول خودشیفتگی و خیانت است، خشمش زیر نقاب کمال پنهان شده. از جعل بارداری تا بریدن گلوی معشوق سابقش، جنایت های ایمی وحشتناک هستند اما بازی پایک او را به شکلی عجیب جذاب می کند.
۴) جیک جیلنهال در نقش لوئیس بلوم: یک موجود انسان نمای کنترل گر و بی احساس

جیک جیلنهال در نقش لویی بلوم فیلم Nightcrawler (2014) توانست وحشت حقیقی را در وجود مخاطب ایجاد کند! لویی آن قدر واقعی و دلهره آور است که تماشاگران به سختی می توانستند بازیگر را از شخصیت جدا کنند. بلوم، یک روزنامه نگار آزاد جامعه ستیز، از تراژدی برای سودجویی سوءاستفاده کرده و با آرامشی نگران کننده از مرزهای اخلاقی عبور می کند. ظاهر لاغر و چشمان گشاد جیلنهال، که توسط منتقدان «مارمولک گونه» و «به طرز غیرقابل باوری ترسناک» توصیف شد، بلوم را به یک شکارچی تبدیل کرده که در تاریکی لس آنجلس با جذابیت نبود همدردی را پنهان می کند و کمین کرده است.
آنچه بلوم را ترسناک می کند، پیش پاافتادگیِ اوست. با زبان کلیشه های شرکتی صحبت می کند و سوءاستفاده اش را به عنوان تلاشِ کارآفرینانه جلوه می دهد! برنامه ریزی برای مرگ دستیارش جهت فیلم برداری بهتر، شخصیتی را نشان می دهد که زندگی انسان ها را معامله ای می بیند. کارگردان دن گیلروی عمداً به بلوم یک خط داستانی رستگاری نداد و او را در پایان فیلم «بدون شک شیطانی» نشان داد؛ انتخابی که بازی جیلنهال را حتی فراموش نشدنی تر کرد.
۵) جان لیتگو در قامت آرتور میچل: بازیگری بی اندازه دوست داشتنی که یک Villain نابخشودنی شد

نقش آفرینی جان لیتگو در نقش آرتور میچل، «قاتل ترینیتی» سریال Dexter (2009) یکی از ترسناک ترین اجراهای شرورانه در تاریخ سریال هاست؛ آنقدر ناراحت کننده که خود لیتگو اعتراف کرد اگر در این نقش زندگی می کرد، «وحشتناک» می شد. یک مرد خانواده دوست به ظاهر بی آزار، کشیش کلیسا و معلم دبیرستان، میچل یک دوره ۳۰ ساله قتل عام را پنهان کرده بود و با روشی حساب شده، ضربه های روحی دوران کودکی اش را از طریق چرخه ای وحشتناک از قتل ها بازسازی می کرد: زنده به گور کردن یک پسر، بریدن گلوی یک زن، وادار کردن یک مادر به پریدن از ارتفاع و کتک زدن یک پدر.
توانایی لیتگو در جابجایی بین شخصیت عمومی دوست داشتنی میچل و هیولای پنهانش، گاهی در یک صحنه کوتاه، این شخصیت را به شکلی ترسناک واقعی کرد. بازی او آن قدر واقعی بود که گزارش شده برای رها کردن این نقش تقلا می کرد و آن را «آزاردهنده ترین کاری که تا به حال انجام داده» خوانده است. میچل او فقط یک قاتل نبود؛ یک هیولا بود که خانواده اش را با ترس کنترل می کرد و همین مسئله رویارویی نهایی او با دکستر را حتی رضایت بخش تر می کند.
۶) ایملدا استانتون در قامت دلورس آمبریج: منفورترین شخصیت جهان جادویی Harry Potter

ایفای نقش ایملدا استانتون به عنوان دلورس آمبریج در Harry Potter شخصیتی را خلق می کند که آن قدر منفور است که حتی از وولدمورت هم بعضاً در شرارت پیشی می گیرد. آمبریج در نقش یک بوروکرات قورباغه گونه و صورتی پوش که دیوان سالاری و خشونت پیش پاافتاده را به سلاح تبدیل می کند، تجسم اعماق شرارت است؛ یک Villain که برای ایجاد رنج به جادوی سیاه نیاز ندارد، فقط یک قلم می خواهد تا مجازات را روی پوست دانش آموزان حک کند. بازی استانتون با ترکیب لبخندهای شیرین و شادی سادیستی، آمبریج را به نماد همه چهره های پلید اقتدارگرایی تبدیل می کند که از قدرت کاذب خود لذت می برد.
آنچه آمبریج را فراموش نشدنی می کند، معمولی بودن ترسناک اوست. برخلاف شروران فانتزی، او معلمی است که از تحقیر لذت می برد و از مقام خود برای شکنجه تبدیل می کند. توانایی استانتون در تغییر از شیرینی ساختگی به تهدید خالی از احساس، تماشاگران را به شدت ناراحت می کرد. منتقدان و طرفدارن او را در میان منفورترین شخصیت های داستانی رتبه بندی کرده اند.
۷) آنتونی استار در قامت هوم لندر: اگر سوپرمن هیچ روح و قلبی نداشت

آنتونی استار در نقش هوم لندر سریال The Boys، شروری باورنکردنی است که حتی استار هم تحسین این شخصیت پلید و نابخشودنی توسط طرفداران را «سوررئال» می خواند. رهبر خودشیفته و جامعه ستیز The Seven، هوم لندر، انعکاسی کابوس وار از سوپرمن است؛ چهره ای خداگونه که وقتی از تحسین محروم می شود، مانند یک کودک نازپرورده واکنش نشان می دهد… چه با محکوم کردن یک هواپیمای پر از مسافر یا تبخیر مخالفان با لیزر. بازی استار یک راه رفتنِ ترسناک روی لبه است؛ تعادلی زیبا بین جذابیت دراماتیک و خشونت انفجاری.
بداهه پردازی های او غیرقابل پیش بینی بودن این شخصیت را تقویت می کند… تا جایی که حتی بازیگران و عوامل هم احساس ناراحتی می کنند. آنچه هوم لندر را به طور منحصربه فردی ترسناک می کند، آسیب پذیری تحریف شده اوست. استار تراژدی را از دوران کودکی دردناک این شخصیت بیرون می کشد، او را از نظر عاطفی «مثل یک بچه ۱۲ ساله» نشان می دهد که در بدن قوی ترین مرد جهان گیر افتاده است. این جرقه همدردی نباید در قلب هیچ یک از طرفداران روشن شود چراکه هوم لندر از گذشته تراژیک خود به عنوان توجیهی برای جنایت استفاده می کند.
۸) هیوگو ویوینگ در قامت ایجنت اسمیت: کابوسی از جهان ماتریکس

ایفای نقش هیوگو ویوینگ به عنوان ایجنت اسمیت در سه گانه The Matrix شرارت سینمایی را بازتعریف و آنتاگونیستی خلق کرد که آن قدر به یادماندنی و ترسناک است که تهدیدهای یکنواخت او هنوز در فرهنگ عامه احساس می شوند. اسمیت یک برنامه هوش مصنوعی بی رحمانه است که برای تحکیم کنترل سیستم طراحی شده و کابوسی بوروکراتیک است که به صورت جسم درآمده و با نگاهی خالی از روح لرزه به تن مخاطب می اندازد. گفتن جملاتی مثل «آقای اندرسون…» به سرعت به افسانه تبدیل شد.
آنچه اسمیت را ترسناک می کند، تکامل او از مجری بی عاطفه قانون به چیزی شخصی تر است. در The Matrix Reloaded، نقص تکثیر او را به ویروسی تبدیل می کند که از نفرت نسبت به نئو تلاشی می شود. این پروسه او را هم یک تهدید فیزیکی و هم انعکاسی تاریک از سفر قهرمان می کند. توانایی ویوینگ در حفظ تعادل بین دقت سرد و وسواس نگران کننده اسمیت را به یکی از بزرگ ترین Villainهای ژانر علمی تخیلی تبدیل کرد.
۹) ویلم دفو در قامت گرین گابلین: شخصیتی آنقدر بی نقص که در دو جهان حاضر شد

نقش آفرینی ویلم دفو به عنوان نورمن آزبورن و شخصیت دوگانه او، گرین گابلین، در فیلم های Spider-Man (2002) و No Way Home (2021) ساخته سم ریمی کاملاً بی نقص تئاتری بودن را با خشونت وحشیانه ترکیب می کند. گابلین دفو فقط یک شرور کمیک بوکی نیست، او یک کابوس جکیل و هایدی است؛ مردی که در غرور خود غرق شده و سقوطش به دیوانگی تراژیک انسانی ختم می شود. صحنه معروف آینه، جایی که دفو در یک نما بین آسیب پذیری وحشت زده آزبورن و بی رحمی کامل گابلین جابه جا می شود، همچنان یکی از دیدنی ترین سکانس های سینماست.
آنچه ایفای نقش دفو را فراموش نشدنی می کند، تعهد او به فیزیک زشت گابلین است. حتی زیر یک ماسک شبیه Power Rangers، دفو از صدایش به عنوان سلاح استفاده می کند! در No Way Home، او وحشت را بیشتر می کند، آزبورن را به عنوان یک مرد شکسته بازی کرده و سپس گابلین را با تمام بیماری سادیسمش رها می کند.
۱۰) ایوان ریان در نقش رمزی بولتون: بزرگترین هیولای جهان فراموش شده جی.آر.آر. مارتین

ایوان ریان توانست در نقش رمزی بولتون سریال Game of Thrones شخصیتی منفور را خلق کند که حتی خودش هم با سختی های این نقش دست و پنجه نرم کرد. رمزی به عنوان فرزند نامشروع سادیستیک خاندان بولتون، از شکنجه روانی و جسمی لذت می برد. بازی ریان به طرز ترسناکی پیچیده بود؛ آن هم با ترکیب جذابیت پسرانه و خشونت دیوانه وار، که جنایت های رمزی را حتی آزاردهنده تر می کرد.
آنچه رمزی را متمایز می کرد، فقدان هرگونه ویژگی نجات دهنده انسانی بود. برخلاف دیگر شروران Thrones، او هیچ عمقِ تراژیکی نداشت؛ فقط شرارت لذت جویانه. ریان به این جنبه پرداخت و اعتراف کرد که رمزی «تا مغز استخوان شرور» بود و حتی آرزو داشت مرگی «به شدت کثیف» برای این شخصیت رقم بخورد. این نقش فشار زیادی داشت؛ ریان از فیلمبرداری صحنه خود (می دانید کدام صحنه) با سانسا وحشت داشت و آن را سخت ترین روز فیلمبرداری خود نامید و بعدها با رد کردن نقش های مشابه از تایپ کست شدن اجتناب کرد.
۱۱) دیوید تننت در قامت کیلگریو: مردی از جنس کابوس های مارولی

نقش آفرینی دیوید تننت در نقش کیلگریو سریال Jessica Jones (2015) با ترکیب جذابیت و خشونت غیرقابل تصور، یکی از آزاردهنده ترین آنتاگونیست های دنیای MCU را خلق کرد. کیلگریو یک جامعه ستیز کنترل کننده ذهن بود که وسواس بیمارگونه ای نسبت به جسیکا جونز داشت! تننت دقیقاً به خاطر خشونت عادی سازه شده اش ترسناک است؛ مثلاً وقتی با لبخندی ترسناک یک دستفروش را مجبور می کند خودش را با قهوه بسوزاند یا بچه ها را وادار می کند خودشان را در کمد حبس کنند. قدرت های او رضایت را به سلاح تبدیل می کند و او را استعاره ای ملموس از سوءاستفاده و احساس مالکیت می سازد. بازی مسحورکننده تننت تضمین می کند که کیلگریو همزمان هم جذاب باشد و هم منفور.
چیزی که اجرای تننت را ارتقا می دهد، توانایی او در انسان نمایی هیولاهاست. گذشته تراژیک کیلگریو، آزمایش های والدینش روی او، رها شدنش در زندگی ای با قدرت بی کنترل، به شرارت او عمق می بخشد و اشک هایش را به شکلی آزاردهنده قابل درک می کنند. سریال هرگز جنایت های او، به ویژه تج**ز ج**ی به جسیکا، را توجیه نمی کند؛ صحنه ای که تننت با بی تفاوتی دلهره آوری اجرا کرد.
۱۲) کریستین بیل در قامت پاتریک بیت من: یک Villain روانی بی رحم که دیوانه های دیگر را به خود جلب کرد

کریستین بیل در نقش پاتریک بیت من فیلم American Psycho (2000) شاهکار عمل کرد و با ترکیب جذابیت و جامعه ستیزی یخ زده، یکی از آزاردهنده ترین شروران سینما را خلق کرد. بیت من بیل یک جوان پولدار وال استریتی بود که در خلوت خود یک قاتل زنجیره ای است! پوچ ترین تصویر از وسواس مصرف گرایی را نشان می دهد؛ با دقت روتین مراقبت از پوستش را توضیح می دهد، سپس قربانیانش را با تبر تکه تکه می کند. بازی او آنقدر نگران کننده بود که برت ایستون الیس، نویسنده رمان، اعتراف کرد هنگام ملاقات با بیل در نقش شخصیت «وحشت زده» شد چون این بازیگر حتی خارج از فیلمبرداری هم از شخصیت خارج نمی شد.
بیت منِ بیل دقیقاً به خاطر معمولی بودنش ترسناک است. او یک هیولای فراطبیعی نیست بلکه محصول افراط دهه ۸۰ است؛ یک خودشیفته روانی که از سر بی حوصلگی می کشد. بیل لحظاتی از آسیب پذیری بیمارگونه هم نشان می دهد و نگاهی به انسانیتی که جنایت هایش را حتی آزاردهنده تر می کند می اندازد.
۱۳) رالف فاینز در قامت لرد وولدمورت: چه کسی می تواند لرد بی دماغ را فراموش کند؟

نقش آفرینی رالف فاینز به عنوان لرد وولدمورت در فیلم های Harry Potter یک شرور فانتزی را به چیزی واقعی و لرزه آور تبدیل کرد؛ هیولایی که حضورش تا مغز استخوان را می لرزاند. با انکار انسانیت در جستجوی جاودانگی، وولدمورت فاینز شاهکاری در بازیگری فیزیکی است: حالت مارگونه، خشم بی انتها و آن چشم های بی احساس که انگار از صفحه به سمت مخاطب حرکت می کنند. صدای زمزمه وار و خشک او حتی ساده ترین جمله ها مثل «هری پاتر…» را به حکم مرگ تبدیل می کند.
چیزی که اجرای فاینز را فراموش نشدنی می نماید، تعادل او بین تئاتری بودن و خشونت واقعی است. برخلاف شروران کارتونی، وولدمورت او با خشم خاموش می جوشد و ناگهان منفجر می شود؛ مثل وقتی که شاگردان هاگوارتز را می کشد یا پیروانش را تنبیه می کند. فاینز اعتراف کرد این نقش از نظر عاطفی طاقت فرسا بود و وولدمورت را «موجودی بسیار بیمار و آسیب دیده» خواند.
۱۴) جک گلیسون در قامت جافری براتیون: حاکم خودپرستی که همه ما منتظر مرگش بودیم

ایفای نقش جک گلیسون به عنوان جافری براتیون در سریال Game of Thrones آنقدر ترسناک و مؤثر بود که تماشاگران در سراسر جهان نسبت به این شخصیت حس تنفری غریزی پیدا کرده و حتی مرز بین واقعیت و داستان را برای خود بازیگر محو کردند. گلیسون در نقش این حاکم نابالغ و سادیستیک، یکی از منفورترین شروران تاریخ سریال ها را خلق کرد. از دستور اعدام ند استارک تا شکنجه کارگران ج**ی با کمان، هر نیشخند و بهانه جویی جافری خشم برمی انگیخت.
نبوغ گلیسون در واقع نشان دادن شرارت جافری بود؛ نه یک مستبد کارتونی، بلکه بچه ای لوس که مست قدرت است. این نقش آنقدر از نظر روانی سنگین بود که گلیسون ۱۹ ساله، پس از Game of Thrones موقتاً از بازیگری فاصله گرفت و به فشار عاطفی تجسم چنین تاریکی اشاره کرد.
۱۵) واکین فینیکس در نقش کومودوس: امپراتور ویلن دروغین رم

خوآکین فینیکس در نقش کومودوس فیلم Gladiator (2000) استادانه در شرارت را به نمایش گذاشت وبا ترکیب خشونت کودکانه و آسیب پذیری دردناک، یکی از نفرت انگیزترین آنتاگونیست های سینما را خلق کرد. برخلاف مستبدان کارتونی، کومودوس فینیکس به شکلی ترسناک انسانی است. بازی او سمفونی ای از تیک های عصبی، زمزمه ها و خشم انفجاری است؛ مثل جمله ترسناک «آیا من رحیم نیستم؟» وقتی خواهرش لوسیلا و پسرش را تهدید می کنند.
نبوغ فینیکس در این است که کومودوس را هم ترحم برانگیز و هم هیولا نشان می دهد. او این شخصیت را به عنوان بچه ای بزرگ شده بازی می کند که دیوانه وار خواهان عشق است اما نمی تواند آن را به دست آورد و خشونتش از ناتوانی می آید، نه قدرت. فینیکس هرگز اجازه نمی دهد فساد او را فراموش کنیم.
۱۶) دنیل دی-لوئیس در قامت ویلیام «بیل قصاب» کاتینگ: شاهکاری دیگر از بهترین بازیگر تاریخ سینما

نقش آفرینی دنیل دی-لوئیس به عنوان ویلیام «بیل قصاب» کاتینگ در فیلم Gangs of New York (2002) مانند تمامی کارنامه او درخشان و کاملاً بی نقص است. دی-لوئیس در نقش رهبر نژادپرست گنگ های دهه ۱۸۶۰ نیویورک که با ترکیبی از وحشت و «شرافت» تحریف شده حکومت می کند، چنان غرق شد که خارج از فیلمبرداری هم در غالب این شخصیت باقی ماند؛ حتی به خاطر پوشیدن لباس های تاریخی در هوای یخ زده، ذات الریه گرفت.
بیل او هیولایی قانون مند است: مستبدی مهاجرستیز که از ایرلندی ها متنفر است اما به مردی که کشته مثل یک قدیس احترام می گذارد. بازی دی-لوئیس در تضادهایش رعدوبرق می آفریند. بیل در حالی که خوک ها را سلاخی می کند، حکمت های عامیانه تحویل می دهد؛ در وسط جمله از گرمی پدرانه به تهدید یخ زده تغییر کرده و جنایت هایش را با شورِ میهن پرستانه توجیه می کند. جمله معروف او «خدا را شکر که به عنوان یک آمریکاییِ واقعی می میرم» پایان شروری است که باور دارد شرارتش مقدس بود.
۱۷) کریستوف والتز در قامت هانز لاندا: موجودی بی رحم و جهنمی با ظاهری انسانی

ایفای نقش برنده اسکار کریستوف والتز در نقش هانز لاندا در فیلم Inglourious Basterds (2009) استادانه وحشت مقابله با هیولاهای نازی را به تصویر کشید و با ترکیب جذابیت اشرافی و خشونت استخوان سوز، این کلنل را به یکی از ترسناک ترین شروران سینما تبدیل کرد. لاندا هوش خود را به سلاح تبدیل می کند؛ در حالی که یک کشاورز فرانسوی را بازجویی می کند شیر می نوشد، لهجه ها را مثل یک زبان شناس بررسی کرده و با لبخند تهدید می کند. صحنه آغازین، جایی که در عرض چند ثانیه از گپ مؤدبانه به نیت نسل کشی تغییر می کند، همچنان یکی از پرتعلیق ترین سکانس های سینماست.
نبوغ والتز در فریبنده نشان دادن شرارت غیرانسانی اوست. لاندا یک وحشی غران نیست، بلکه یک سادیست هوشمند است که شکار پناهندگان را مثل یک بازی فکری می داند. غیرقابل پیش بینی بودن او، با تغییر زبان بین فرانسوی، انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی، قربانیان (و تماشاگران) را مدام نامتعادل نگه می دارد. کوئنتین تارانتینو این نقش را برای والتز نوشت و بعدها اعتراف کرد هیچ بازیگر دیگری نمی توانست «جذابیت و وحشت» لاندا را متعادل کند.
۱۸) آنتونی هاپکینز و مس میکلسن در قامت هانیبال لکتر: دو روی سکه ای از جهنم

آنتونی هاپکینز و مس میکلسن هر کدام نسخه های متفاوت اما به یادماندنی از دکتر هانیبال لکتر، آدمخوارِ فرهیخته ای که تعریف وحشت روان شناختی را تغییر داد، را خلق کردند. بازی برنده اسکار هاپکینز در The Silence of the Lambs (1991) استادانه این شخصیت را زنده کرد. با فقط ۱۶ دقیقه حضور، او هیولایی ماندگار خلق کرد: حضوری دلهره آور، تماس چشمی آزاردهنده و آن صدای سرد معروف که مو به تن آدم سیخ می کند. او یک شکارچی در قفس است، هر کلمه اش یک تلاش برای کنترل روان فرد مقابل است و کلاریس استارلینگ را به شاگرد ناخواسته اش تبدیل می کند.
نسخه میکلسن در سریال Hannibal (2013–۲۰۱۵) این نقش را به چیزی حتی هیپنوتیزم کننده تر گسترش داد؛ مردی که گوشت انسان را مثل غذای مُد روز می پزد، در حالی که روی ویل گراهام هم وسواس دارد و هم به او آموزش می دهد. لکتر او نابغه، جذاب و به طرز ترسناکی پرابهت است! مرز بین درمانگر و قاتل زنجیره ای را نیز محو می کند. میکلسن به این نقش ظرافتی تراژیک بخشید، طوری که تماشاگران گاهی طرفداری او را می کردند، حتی وقتی قتل های وحشتناک را برنامه ریزی می کرد.
۱۹) هیث لجر در قامت جوکر: یک روانی با صورتی سفید و لبخندی خونین

ایفای نقش هیث لجر به عنوان جوکر در فیلم The Dark Knight (2008) خارق العاده است! لجر با ترکیب هرج ومرج شورش پرست و واقع گرایی ترسناک، یکی از فراموش نشدنی ترین آنتاگونیست های سینما را خلق کرد. جوکر لجر فقط یک جنایتکار نبود؛ او عامل شورش محض بود! نیرویی طبیعی که از تخریب اخلاقیات تغذیه می کند. اجرای او آنقدر استثنایی بود که از صفحه نمایش فراتر رفت و تماشاگران و منتقدان را به تحسین واداشت.
از تیک نگران کننده لیس زدن لب ها تا خنده به یادماندنی، همه جزئیات با دقت طراحی شده بود تا ناراحت کند. جمله معروف «چرا اینقدر جدی؟» نماد شروری شد که در وحشت شوخی پیدا کرده، وحشیگری را به اجرایی بیمارگونه تبدیل می کرد. این نقش پشت کار افراطی می خواست.
۲۰) خاویر باردم در قامت آنتون چیگور: معنای واقعی و بی نقص کلمه ویلن

نقش آفرینی خاویر باردم در نقش آنتون چیگور در فیلم No Country for Old Men (2007) تعریف شرارت سینمایی را تا ابد تغییر داد و قاتلی خلق کرد که آنقدر حساب شده ترسناک بوده که بیشتر به سرنوشت شبیه است تا انسان. با موهای کوتاه کاسه ای و نگاهی خالی از انسانیت، چیگور با دقتی ترسناک عمل می کند؛ نیرویی طبیعی که قتل را مثل حساب وکتاب می بیند. ایفای نقش برنده اسکار باردم استادانه تهدید مینیمالیستی را به تصویر می کشد. رفتار آرام و تقریباً مودبانه او هنگام کشتن قربانیان خشونتش را حتی وحشتناک تر می کند.
چیزی که چیگور را فراموش نشدنی می کند، اصول تحریف شده اوست. او نه برای لذت یا پول، بلکه در نتیجه قوانین بیمارگونه اش می کشد؛ مثلاً با انداختن سکه سرنوشت یک فروشنده را تصمیم می گیرد، سپس با خونسرد می گوید:
تمام عمرت رو برای این لحظه پس انداز کردی، فقط نمی دانستی.
منبع خبر: گیم فا